سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و شنید که مردى از خارجیان شب بیدار است در نماز و خواندن قرآن ، فرمود : ] به یقین خفتن به که با دو دلى نماز گزاردن . [نهج البلاغه]

روستای کلامو

 
 
عنوان جدید وبلاگ(پنج شنبه 89 تیر 24 ساعت 9:48 صبح )

 
با شهدای روستا(دوشنبه 87 مرداد 7 ساعت 1:38 صبح )

شهید شیخ علی مظفری: تانکها حمله کرده بودند و موقعیت خطرناکی بود علی جلوی سنگر ایستاد و به سوی تانک نشانه رفت و ماشه را چکاند و شلیک کرد اما موشک آر پی جی به هدف نخورد اما چرا؟علی که بهترین شکارچی تانک بود ؟ به قول خودش غرور وجودش را گرفته بود لذا زمانی در سنگر نشست و شروع کرد به استغفار " خدایا هر چه هست تویی و ما همه وسیله ایم  خدایا ... بچه ها همه منتظرند" علی بار دیگر بلند شد آر پی جی  را بر دوش نهاد و اینبار با تمام خلوصش موشک را شلیک کرد

شهید حسین مظفری: شهید جز پیکره ای مقدس که به خاطر زندگی کردن با عزت ، مردن را بر رنج ملال آور زنده ماندن برتری داده است و جز پروانه ای پاکباخته که در طلیعه صبح ، خود را به آغوش شعله می سپارد تا شمع را نگوید که بر که گریستی ؟ و شهادت مردنی است که حیات ملتی را تضمین می کند و رفتنی که ماندن امتی را بیمه می گرداند و قلب است در کالبد انسانیت و خون است در پیکر اجتماع.

شهید علی اکبر اشرفی: آری شیعه شهادت را نهایت تکامل خود دانسته و بزرگترین آرزویش نیز هیمن است و من این راه را انتخاب کرده ام که همانا این راه ، راه رسیدن به خدا و همان راهی است که حسین ابن

علی (ع) در روز عاشورا رفت و خدا را شکر می کنم که توانستم در این راه پای گذاشته و امام عزیز را یاری نمایم.

شهید محمد ابراهیمی: بسیار متین و مهربان و بسیار خودمانی بود به پدر و مادر احترام فوق العاده می گذاشت هر یک از ایشان که وارد اتاق می شدند به احترامشان می ایستاد و به گفته های انها اهمیت می داد



 
با شهدای روستا(پنج شنبه 87 تیر 27 ساعت 7:6 عصر )

شهید محمد مهدی مظفری:

امت شریف ایران در همه حال به یاد خدا باشید که در ذکر خدا دلهایتان را آرامش می بخشد و در همه حال به یاد خدا باشید که اگر خدا را فراموش کنید در منجلاب هوا و هوس غرق خواهید شد.



 
بازگشت به خویش(پنج شنبه 87 تیر 27 ساعت 6:27 عصر )

 

 

 دیروز تو رسانه ملی برنامه ای دیدم که واقعا دلم سوخت، به حال خودم، به حال خودمون، و به حال اونایی که فدایی امثال من نمک نشناس شدن! واسه ماهایی که مرغ همسایه رو قاز می دونیم و براش سرو دست میشکنیم!

 

 

البته تو این شلوغی خواننده ها و سوپر استارها و رمان ها و قهرمانای خیالی هالیوودی و بالیوودی خیلی ها یادشون رفته که یه روزی روزگاری یه دکتر که از نظر علمی واقعا جزو بهترین های میلیاردها آدم این دنیا بود از امریکایی که سرزمین موعود خیلی ها بود بیرون اومد و رفت تو بیابونای مصر آموزش نظامی دید، بعد از یه مدت سر از لبنان در آورد و دست به کارای انقلابی بزرگی زد که تا سالهای سال فراموشش نمی کنن! 

بعد به ایران اومد و در حالی که همه انتظار داشتن این دکتر هم مثل خیلی ها وارد بازی سیاست و قدرت بشه سر از جبهه درآورد و تشکیلات جنگ های نامنظم یا همون "چریکی" رو راه انداخت.

 

 

نمیدونم یادمون هست یا نه ولی این دکتر یه روز تو دهلاویه مجروح شد و با تمام زیبایی های دنیا خداحافظی کرد و رفت: "ای حیات! با تو وداع می‌کنم. با همه زیبائی‌هایت ؛ با همه مظاهر جلال و جبروت ؛ با همه وجود وداع می‌کنم ، با قلبی سوزان و غم آلود به سوی خدای خود می‌روم ، و از همه چیز چشم می‌پوشم....

ای پاهای من! می‌دانم شما چابکید ، می‌دانم که در همه مسابقه‌ها گوی سبقت را از رقیبان ربوده‌اید ، می‌دانم که فداکارید ، می‌دانم که به فرمان من  مشتاقانه بسوی شهادت، صاعقه‌وار به حرکت در می‌آیید.

اما من آرزوئی دارم ، من می‌خواهم که شما به بلندی طبع بلندم به حرکت درآیید ، به قدرت اراده آهنینم محکم باشید ، به سرعت تصمیمات و طرحهایم سریع باشید ؛ این پیکر کوچک ، ولی سنگین از آرزوها و نقشه‌ها و امیدها و مسئولیت‌ها را ، به سرعت مطلوب ، به هر نقطه دلخواه برسانید .

در این لحظات آخر عمر آبروی مرا حفظ کنید ، من چند لحظه بعد به شما آرامش می‌دهم ، آرامش ابدی ! دیگر شما را زحمت نخواهم داد.

دیگر شب و روز شما را استثمار نخواهم کرد ، دیگر فشار عالم و شکنجه روزگار را بر شما تحمیل نخواهم کرد ، دیگر به شما بی‌خوابی نخواهم داد.

و شما دیگر از خستگی فریاد نخواهید کرد .

از درد و شکنجه ضجه نخواهید کرد ، از بی‌غذائی ، از گرما و سرما شکوه نخواهید کرد ، آرام و آسوده ، برای همیشه ، در بستر نرم خاک ، آسوده خواهید بود ،  اما...

اما این لحظات حساس ، لحظات وداع با زندگی و عالم ، لحظات لقاء پروردگار

لحظات رقص من در برابر مرگ

باید زیبا باشد."

 

 

خاک بر سر ما که جای این موجود فرا انسانی تو زندگی و رفتار و عقایدمون خالیه!

زندگینامه چمران رو که میخوندم دلم شکست، وقتی که گدایی رو دیده بود و چون نمیتونست جایی براش پیدا کنه تا صبح تو سرما پیشش موند! کدوم یکی از اسطوره های خیالی دنیا از همچین سابقه ای حتی تو رویا پردازی های مسخرشون برخوردارن؟ عادت کردیم داستان دخترک کبریت فروش رو بخونیم، ژان والژانی که هرگز وجود نداشته رو دوست داشته باشیم و چه گوارای جنگجو رو عاشقانه بپرستیم!گم شدیم تو شلوغی زرق و برق یه مشت ستاره ای که با دست خالی هم میشه چیدشون!

 

 

 



 
با شهدای روستایمان(چهارشنبه 87 تیر 19 ساعت 11:45 عصر )

شهید محمد مظفری:

مرحله دوم که به جبهه اعزام شد مجروح شده بود. اقوام از ایشان عیادت می کردند . یکی از نزدیکان گفت ( عمو محمد اینبار کار خودت را کردی و ما را ناراحت و چشم به راه گذاشته بودی . انشاء الله دیگر هوای جبهه را نکنی پدرم بعد از شنیدن این سخنان مدتی سکوت کرد و بعد گفت من هنوز به هدفم ترسیدم هر زمان که دیدم دیگر به وجود من نیاز نیست این کار را می کنم عمو جان بار اول مردود شدم ، این بار نیز تجدید آوردم ، امیدوارم که خداوند بار دیگر مهر قبولی را در پرونده ام بزند امروز که این سخنان را در ذهنم مرور می کنم می فهمم که مردودی یعنی سالم برگشتن ،‏مجروحیت یعنی تجدید شدن و شهادت یعنی قبولی .

کبش الجبل



 
انتظار(چهارشنبه 87 خرداد 22 ساعت 9:34 صبح )
انتظار

 
تقدیم نامه(چهارشنبه 87 خرداد 15 ساعت 11:31 عصر )

تقدیم به شهدای روستا کلامو

سلام به همه هم ولایتیها و سلام به گندمزارهای سرسبز روستا و سلام به جنگل ابر و سلام به منطقه پشت بسطام از راهی دور به شما سلام می کنم                                                                                                                                           

 

 

 

 

 







بازدیدهای امروز: 4  بازدید

بازدیدهای دیروز:3  بازدید

مجموع بازدیدها: 11953  بازدید


» لینک دوستان من «
» لوگوی دوستان من «
» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «